به نام خدایی که اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیرد یارب: چه چشمه ایست عشق که من از آن یک قطره نوشیدم و دریاها گریستم.......
کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم! کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند! کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم " آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم!!!!!!!! پیداست هنوز شقایق نشدی ... زندانی زندان دقایق نشدی ... وقتی که مرا از دل خود می رانی ... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ... زرد است که لبریز حقایق شده است ... تلخ است که با درد موافق شده است ... عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی ... پاییز بهاریست که عاشق شده است. عاشقی راشرط اول ناله و فریاد نیست. تا کسی ازجان شیرین نگذرد فرهاد نیست. عاشقی مقدور هر عیاش نیست. غم کشیدن صنعت نقاش نیست!!!!
ای کاش می دانستی چقدر سخت است. چقدر دشوار است،
هر شب بی آنکه تو در کنارم باشی با یادت بنشینم و ترا زمزمه کنم و برایت بنویسم.
ای کاش بودی تا ببینی. چقدر در التهابم.
نیستی در کنارم تا حرفهای دلم را رو در رو برایت بازگو کنم
و من بایست هر شب،
خسته از گذشت روز، خمیده از خستگی ها، بی تاب از خمودگی ها
و رنجور از بی تابی ها و رنجیده از غریبه ها بنشینم و برایت سخنان شیرین بنویسم.
هیچ کس نیست که بداند در دلم چه می گذرد.
اگر می بینی می نویسم و می نویسم و به نوشتن ادامه می دهم
از آن روست که می دانم تو می خوانی.
می دانم تو هستی و تو می بینی و می شنوی.
می دانم که تو در کنار منی. شاید نه در فاصله ای نزدیک اما لاقل آنقدر که ... .
اصلافاصله مهم نیست. کافی لبخندی از تو و یا حتی گوشه چشمی را در ذهن مرور کنم.
می توانم ساعتها بنویسم و برای همین است که می گویم اینها همه از سر عاشقی است...