سلام مهربونم. بگو که خوبی، دستمو رو قلبم میذارم تا این حس خوب رو باور کنم، اینکه
تو خوبی، شادی و روزهات خوب خوب میگذره، دیدی این روزا چه برفی اومد، آسمون
بالاخره باهامون آشتی کرد ، تو که نبودی تا لذت دیدنش روبا هم لمس کنیم، تنهای تنها
توبرف قدم زدم، سکوت خوبی بود، برای من که از سکوت بیزارم این دفعه این آرامش برام
دلنشین بود. پامو رو برفائی میذاشتم که عابرای خسته هنوز فرصت بهم زدن این ترکیب
افسونگر رو نداشتن، پشت سرمو که نگاه کردم ردی از من به جا مونده بود، کاش تو دلای
همم اینقدر جای پامون عمیق بمونه، رد تو ، تو دلم قصه ی امروز و دور بودن از تو نیست،
همیشه ی همیشه س. می دونی که عاشق برفم اما برف غمگینمم می کنه، ما لذت
می بریم و یه عده درد رو باهاش احساس می کنن، ما برف رو به سمت هم پرت می
کنیم و یه عده با دستای سرد و یخزده که با گرمای دهنشون سعی می کنن سرمای این
دستا رو کم کنن با پاروهائی رو دوششون ، چشماشون سمت خونه هاست که شاید
یکی صداشون کنن وروزی امروزشون تامین بشه، من و تو اینقدر خودمونو می پوشونیم
که مبادا سرما اذیتمون کنه ولی بچه هائی هستن که لباس کافی ندارن. برف هم شاده
و هم غمگین، آدمای کنار خیابون خوابیده، اونائی که بی خانمان هستن، فرشته های
کوچولوئی که در آرزوی گرمای بیشتری هستن، همه ی اینا واقعیتای تلخن، فکر کردن
بهش آزارم میده، میدونم خدا مهربونه، قلبای پاک این فرشته کوچولوئا رو اونقدر گرم گرم
می کنه که شیطنت بازی تو برف براشون یعنی گرما، یعنی زندگی، اما دنبال روزیم که
شادیای هممون مساوی و یکسان باشه و من فقط به خودم فکر نکنم. همه مون به هم
فکر کنیم و بخوایم دلای همه شاد باشه. تمام اون روزای برفی به تو فکر می کردم و اینکه
خدا کنه مراقب خودت باشی، چه روزای سردیه مگه نه؟ اما میگذره، طبیعت سمت تحول
میره و شاید روزای خوب منتظرمون باشن، امروزم گذشت فردا حتما یه روز نوئه با
تمام زیبائیا خودش، حتی اگه بازم فاصله ها ادامه پیدا کنه، و من تو جاده ی زمان قدم
بر می دارم ، جلو و جلو و جلوتر میرم، چقدر به انتهاش مونده؟ نمیدونم اما من همیشه
به فردا امیدوارم، فردا حتما برای من خبری از تو میرسه، خوب من، مهم نیست کدوم
فردا، ولی مطمئنم بالاخره فردائی از راه میاد.