پاییز داره از راه میرسه،این فصل زیبا با اون رنگای زرد و سرخ و نارنجی که گرمای زندگی رو بهمون نشون میده…
چه زیباست زندگی رو از نو ساختن و چه زیباست به یاد گذشته های سبز و با طراوت افتادن…
یادم میاد اون روزای بهاری رو که زیر نم نم بارون چشم تو چشم به هم خیره شده بودیم و عشق و محبت رو به هم میفهموندیم…
این رو میدونم یه دنیا زیبایی در عشق وجود داره و من تونستم اون همه لذت رو در عاشق شدن بچشم
و این رو باور دارم که این خوشبختی رو با عشق ورزیدن به دست آوردم……
پاییز سرخ منو یاد گذشته های خوبمون میندازه چرا که من عشق رو از بهار شروع کردم
و اولین نگاه عاشقونه رو در پاییز تجربه کردم
و حالا که عاشقم و خوشبخت ، یقیین دارم که تا ابد هم خوشبخت و عاشق میمونم….
آره،من خوشبختی این روزها رو از پاییز به یادگار دارم….
ماه نازم عاشقونه دوستت دارم
و هیچ وقت نمیذارم کسی تو و خوشبختیمون رو ازم بگیره….
پاییز مهربان!
آوازهای رنگی خود را ز سر بخوان !
با برگهای قهوه ای و سرخ و زرد خویش
نقش هزار پرده ای از یادها بکش …..
لختی درنگ کن!
از سطر سطر دفتر یادم عبورکن!
با من کتاب خاطره ها را مرور کن
www.senseoftune.parsiblog.com
یه روز دوست داشتنی
یه روز عاشقانه
تو هوای عاشقانه پاییز
تو زیباترین نقطه این شهر
زیر بارون عشق و احساس پاییز
صدای خش خش برگهای زرد و بی روح رو
که زیر پاهامون خرد میشدن رو حس میکردیم
ولی هیچی نمیگفتیم
اونروز هر دومون تو فکر بودیم
من تو فکر اینکه چه جوری ثابت کنم دوست دارم
تو هم تو فکر اینکه چه جوری میتونیم
تا آخرش با هم باشیم بدون انکه کسی ما رو از هم جدا کنه
یه دفعه دستم رو گرفتی
گرمای دستت بهم حس عجیبی داد
بهم گفت غرورت رو بشکن
بهش بگو دوسش داری
پس منم داد زدم و بهت گفتم:
دوست دارم و هیچوقت ازت جدا نمیشم
تو گفتی اما من دوست ندارم بلکه دیوونتم
گفتی قول میدم با همه بجنگم که مال من شی
من گفتم میترسم چون نمیشه
اما راست گفتی تو با همه جنگیدی و
منو مال خودت کردی
دوست دارم عزیزم
نفس می کشم
کوتاه و بی صدا
سکوت می کنم
طولانی و بلند
نفس هایم پر از طعم نفس های تو
و سکوتم پر از طنین موسیقی صدای توست
فواره ، عشق را
در رسیدن به ارتفاع و سرنگون شدن
تجربه می کند.
جویباره
در امتداد افق خزیدن را تا فنا شدن و رسیدن به عشق.
جویباره ای یا فواره …
فرقی نمی کند
من با تو شاعر می شوم،
تو با من شعر می نوازی،
چشمانت می خواند عمق دریای نیازم را،
و بعد ، دستانت،
و نوازش نُت های نیایشت
دوستت دارم
لحظه ای که اسمت را بر زبان می آورم
دوستت دارم
زمانی که دستت، دستانم را می فشارد
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم آینده ای مبهم را ورق می زنیم
و زمانی که از همان لحظه ها پلی می سازیم برای دوست داشتن
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم نشسته ایم و گویی که هیچگاه خیال برخاستن نداریم
دوستت دارم
و لحظاتی که با تو هستم همانند زدن پلکی سپری می شود
گمان کنم که این عشق است
و همان لحظه ای که دستم در دستان توست
لحظه عاشقی
شــــــــبگردی میکنــــم.
اما صدای نفــــــــــــسهایـــت را از پشــــــــت
هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمیشـــــــــنوم.
آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم،
شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت …
تنها خانهی من اســت که در آتــــش میســـــــــــــــــوزد. ..
شب که می شود سوار بال رویا می شوم و از دریچه ی آبی خاطره
پرمی کشم به سوی آسمانی که تو در آن ساکنی
و قدم می گذارم به روی همان ستاره ای که هر شب
میعادگاه دیدار
من و توست …
تو با شب نامه ای به رنگ عشق چشم انتظار منی و من مثل همیشه
با قلبی لبریز اشتیاق
بی تاب زیارت چشمانت . تو با آوای تا به ابد مهربانت برایم از عشق می خوانی
و من سوار
بال رویا به گرد گرمای کلامت می گردم تا میلاد آبی سپیده ،
تا رویش خیس شبنم ،
تا
لحظه ی وداع ستاره و رویا …
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود
که به زیبایی پروازکبوترباشد
چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار
رنگ دیوار اتاقش ازآب
پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس
عکس لبخند تورا می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم
همه دلخوشیم بودن توست
وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست
کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
توبه من نزدیکی وخودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبد.
باران که میبارد، میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون میشود
و شعلههای سرکش این میل جانم را میسوزاند.
زیر باران میروم و خیره به آسمان آرزو میکنم:
ای کاش کنارم بودی دلارام من،
زیر این باران دوشادوش هم و دست در دست هم…
عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانهتر…
فارغ از همه بایدها و نبایدهای عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی…
شاید مست مست، شاید مدهوش و مخمور، شاید…
آری رها… رها از همه بندهای این جسم و این عالم،
رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع…
رها از هر چه قانون و قاعده و محدوده…
تو نیز عاشقتر و شیداتر… تو نیز مخمور و مست…
اندکی عاشقانهتر زیر این باران بمان
ابر را بوسیدهام تا بوسه بارانت کند…
و صدای باران ، و سکوتی دلگیر
و نوایی که تو را می خواند : آه ای همدم ِ من زود بیا
یاد ِآن روز بخیر ،یاد ِ آن روز ِ سپید
یاد آن روز که دیدار ِ تو شد قسمت ِ من
یاد آن روز که نقاش ِ زمان
طرح ِ چشمانِ تو را
ساخت اندازه ی دیوار دلم
یاد آن روز بخیر ..
تو را در میان ستاره های آسمان یافته ام ،
تو تنها ستاره درخشان و پرنورهستی!
تو را در میان گلستان باغ زندگی
در میان تمام گلها یافته ام تو
زیباترین و خوشبوترین گل هستی …
دوستت دارم
هر روز با طلوع نگاه توست که بر پنجره ی دلها،
فرشته ی امید می روید و کام ها
را از عشق تسبیح و نیایش سیراب می کند
و محبت و زندگی دوباره را بر جان های تاریک جاری می سازد
و عطر صمیمانه ی همدلی و دوستی را بر قلب ها می نشاند
باغى سوت و کور، تو تنهایى دلم، با یه نیمکت برا ? نفر،
من و تو،
تنها..
من و تو تنها روى نیمکت تنهایى دلم..