با سلام خدمت دوست خوبم....
شمعيم و دلي مشعلهافروز و دگر هيچ
شب تا به سحر گريه? جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار، که دادند
در پرده يکي وعده? مرموز و دگر هيچ
حاجي که خدا را به حرم جست چه باشد
از پاره? سنگي شرف اندوز و دگر هيچ
خواهي که شوي باخبر از کشف و کرامات
مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
روزي که دلي را به نگاهي بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هيچ
زين قوم چه خواهي؟ که بهين پيشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم که اينجاست
لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گيتي
ديدار رخ يار دلافروز و دگر هيچ