دوباره درد ها بر اسب هایشان می تازند
گویامسیراسب هایشان به سوی قلبی خسته است.
می تازند چه دیوانه وارکاش به انها کسی میگفت این خسته دیگر تاب این ضربات را ندارد.
تنها کسی که دلش برای این تنها سوخت "زخم هایش"بودند.
زخم ها میخواهند غربت این غریبه را با سکوتشان فریا د کنند.
صدای خرد شدن جسمی زخمی به گوش میرسد ثانیه ها غریب هر کدام تازیانه ای اتشین بر صورتم فرود میاورند.
تو اون بالا تنها در اسمان، من خسته وتنهاروی زمین.