..::ای غزل ترین ترانه امشب از تو می نویسم::..
دلم خندید ، دلم لرزید ، دلم گرفت دلم...
راستی دلم کجاست؟
دلی که میتپد ،دلی که تند میزند ،دلی که یک ذره میشود ،دلی که میدهند ،دلی که میبرند...
راستی مگر تو دل داری ،مگر من دل دارم؟
دلت نرم است؟دلت آهن است؟دلت سنگ است؟
دلت
دلم
دلمان...
راستی دلمان چیست؟یا نه دلمان از چیست؟
جنس دلمان شفاف و نرم و شیشه ای ست یا تیره و سخت و سنگی؟
دوست دارم سفر کنم توی سینه ها ،توی سینه ی خودم ،توی سینه ی تو،توی سینه ی همه.دوست دارم بدانم آنجا چه خبر است؟
دوست دارم گوش بدهم به تپیدن دلها ،به تند زدنشان ،به ضربه های آرام و تندی که میکوبند.
راستی کجا را می کوبند؟کدام در را؟
وای...
اگر دلی باشد که هیچ دری را نکوبد ،به تپیدن نیفتد،تند نزد ،عاشق نباشد،یا اصلا عاشق نشده باشد...
آن دل دیگر دل نمیشود.
یه روزی یکی بهم گفت:
همه ی دلها سنگی هستند،اصلا دل شیشه ای نداریم،اصلا دیگه توی سینه ی هیچ کس دل نیست که بخواد سنگی یا شیشه ای بودنشو نشون بده...
ولی من بهش گفتم:
نه
من بهش گفتم داریم،دلهای شیشه ای داریم
خدا نکنه سنگه یک دل،شیشه ی دلمونو بشکنه،اون وقته که همه ی دلهارو سنگی میبینیم...
دوست دارم بدونم تو دل منو چه جوری میبینی؟
بنظرت توی دلم چه خبره؟
صبر کن!
اول باید بری سراغ خودت،
اول ببین توی دل تو چی میگذره
هر وقت دلتو شناختی نظرتو درمورد دل منم بگو!
بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ می شود.
وقتی نیستی دلتنگیهایم را قاب می کنم.لحظه لحظه ی غروبی را که نیز دلتنگ تو و چشمان بارانی ات می شوم قاب می کنم تا وقتی آمدی نشانت دهم که شاید دیگر تنهایم نگذاری...
سراغ دریچه ای می روم که روبه افقی سبز گشوده می شود
به پیشواز کبوتری سرخ که از خاکسترش گل می روید
من از سمت ستاره ها به پیشواز مردی خواهم رفت
که با تمام ابعاد کج و معوج خیالش ، قابل پرستش است
و عاقبت به انتظار کسی خواهم ماند که با سکوتش سخن می گوید
من کسی هستم که با خود ققنوس سوغات می برد
و تنها آرزویش این است که باورش کنند
و در پایان قصه ...
پشت تمام این دریچه های خیس ،
یک افق به سمت پنجره تنهایی من سبز می شود ...
وقتی که باران با تمام قطراتش انتظار مرا باور کند .
من ثبت خواهم شد در تاریخ:
زنی از جنس باران ...
خیس خیس ...
به ا نتظار مردی بود دستفروش...
که در خیابان تلخ تنهایی ، کبوتر سرخ می فروخت .
من
ثبت خواهم شد